ماما، قابله یا دایه؛ زنی چیرهدست که کمک میکند نوزاد سالم و سرحال به این دنیا پا بگذارد. خیلیها ازجمله پدران و مادرانمان به همین صورت و توسط چنین زنی به دنیا آمدهاند، زمانیکه هنوز بخش زنان و زایمان بیمارستانها به رونق نبود. یکی از همین قابلههای چیرهدست در محله رضائیه زندگی میکند.
او شمار بچههایی را که به دنیا آورده، نمیداند، اما میداند که خیلیها «مادر» صدایش میکنند. این مادر طوبی تربتی است؛ قابله هشتادودوساله محله رضائیه که هنوز سرزنده است و حرفهای شنیدنی بسیاری دارد.
شهرآرامحله یکبار در سال۱۳۹۵ با طوبیخانم گفتگو کرده است. بعداز مدتها دوباره بهسراغش رفتیم و با او حال و احوال کردیم.
طوبی تربتی متولد۱۳۲۱ تربت حیدریه است، اما پساز ازدواج به مشهد آمد و ساکن محله جلالیه، سپس رضائیه شد. بهدلیل سالها زندگی و قابلگی، یک دریا تجربه و دانستنی دارد که مثلش شاید در هیچ دوره و دانشگاهی پیدا نشود. مادر، مادربزرگ و اجدادش همگی قابله بودهاند.
مادرش، بیبی معصومه قابله، در تربت حیدریه بنام بوده است و کار را تماموکمال به طوبی هم یاد میدهد، طوریکه او هم از بیستسالگی آستینها را بالا میزند و با اشتیاق به مادران بسیاری کمک میکند تا نوزادانشان را به دنیا بیاورند.
طوبی اولین تجربه قابلگیاش را خوب به یاد دارد و میگوید: بیستسالم بود و در محله جلالیه و پشت مدرسه ولیعصر (عج) ساکن بودیم. قابلگی را کامل بلد بودم؛ چون مادرم کامل یادم داده بود، اما هنوز بچه نگرفته بودم. صاحبخانه آمد و گفت «زمان زایمان همسایه روبهروست و ما قابله پیدا نکردهایم.»
به او گفتم بلدم، اما هنوز بچه نگرفتهام. بااینحال قبول کردند و رفتیم. رفتم آنجا و کارهای مادر را انجام دادم تا زمان زایمان رسید. بچه را گرفتم، شستم و لباس تنش کردم. بعد رفتم جفت را انداختم و همهچیز را مرتب کردم. برای بقیه آنقدر عجیب بود که باور نمیکردند اولین بچهگرفتن من است. بعد از آن روز مشهور شدم و همه میگفتند «قابله حاذقی در محله هست که نمیخواهد کسی بفهمد.» از فردای آن روز، همیشه میآمدند دنبالم.
میگوید: «اندازه موهای سرم بچه گرفتهام.» حق دارد که عدد دقیق آن را نداند؛ چون سالهای سال، روزی نبوده است که بچهای نگیرد. رتقوفتق امور زندگی و رسیدگی به هفتبچه خودش را کنار روزی چندبار قابلگی بگذارید تا زندگی طوبیخانم را تصور کنید.
آنقدر عجیب بود که باور نمیکردند اولین بچهگرفتن من است
درباره وضعیت بچههایش میگوید: از بالای سر زائو که برمیگشتم، میدیدم یکی از بچههایم در کوچه خوابیده، یکی در حیاط است و هرکدام جایی پخشوپلا شدهاند!
هیچوقت قیمت و دستمزدش را مشخص نکرده و هرکس هرچه میداده قبول میکرده است. حتی خیلیها چیزی برای پرداختن، نداشته یا نمیدادهاند، اما طوبیخانم کارش را به نحو احسن انجام میداده است. او درباره کارش میگوید: شوهرم زیاد راضی نبود که برای قابلگی اینوروآنور بروم.
خاطرم هست عموی همسرم به او گفته بود «زنت جوان است و برورویی دارد؛ چرا میگذاری به خانه مردم برود؟»، اما داشتن هفتبچه قدونیمقد و خرج زندگی نمیگذاشت. ازطرفی من عاشق این کار بودم. مشتاق قابلگی بودم و اصلا نمیتوانستم به کسی «نه» بگویم.
تجربه او به جایی میرسد که زمان زایمان زائو را دقیق تشخیص میدهد؛ مثلا با دیدن مادر میگفته که سهساعت دیگر زایمان میکند. حتی از رنگ پوست مادر، جنسیت بچه را بدون خطا تشخیص میدهد.
مهارت او به جایی میرسد که حتی با وجود بیمارستانها و ماماهای تحصیلکرده، برای زایمانهای سخت دنبالش میآمدهاند و جالب اینکه یک بچه هم زیر دستش ناقص نشده یا فوت نکرده است. حتی بیشتر از این، طوبیخانم میگوید که هیچ مادر و بچهای زیر دستش نمانده است که به بیمارستان برود. او میگوید: همه اینها از لطف خداوند است. پشت و پناهم، خدا بود و به پشتوانه لطف خدا هیچوقت زمان بچهگرفتن نترسیدم.
هفتفرزند دارد که ششپسر و یکی دختر هستند. ۱۰نوه و دوازدهنبیره هم دارد. طوبیخانم عاقبت خیر خودش و بچههایش را درنتیجه سالها قابلگی میداند و میگوید: بچههایم به جبهه رفتند، اما شهید نشدند. یادم است رو کردم به آسمان و گفتم خدایا! میدانی که من طاقت داغ ندارم؛ نمیخواهم بچههایم در جنگ شهید شوند. بعد از جنگ، فرزند از دست دادم، ولی در آن دوران، خدا رویم را زمین نگذاشت.
اینطور نبوده که برای قابلگی فقط به محله و کوچه و خیابانهای اطراف برود، بلکه گاهی از راههای خیلی دور هم بهدنبالش میآمدهاند. خاطرهای یادش میآید و میگوید: یکبار آمدند دنبالم و من را به محلهای بردند که در عمرم ندیده بودم. همه مدت، امیرالمؤمنین (ع) و امامرضا (ع) را قسم میدادم که اتفاقی نیفتد و آنها من را به خانه برگردانند، وگرنه راه را پیدا نمیکردم.
یکبار دیگر هم برای برگشت خیلی سختی کشیدم. یک شب برای زایمان خانمی به آنسوی بولوار چمن رفتم. زنوشوهری تنها بودند و زایمان طول کشید. از نیمهشب رد شد و برای برگشت خیلی میترسیدم.
خانم به همسرش گفت همراه من تا منزلم بیاید و مراقبم باشد، ولی ازطرفی با خودم حسابوکتاب کردم که اگر با یک مرد به خانه برگردم، شوهرم قشقرق به پا میکند؛ به همیندلیل اصرار کردم که تنها برگردم. در راه برگشت چند جوان با ماشین دنبالم افتادند که در دلم از امامرضا (ع) کمک خواستم تا شر را دفع کند. به سلامت رسیدم، اما تا دو روز ضربان قلبم بد میزد. از آن تاریخ به بعد، هیچ شبی تنها به خانه برنگشتم.
نیمی از بچههایش را مادرش و مابقی را خودش تنها به دنیا آورده است! طوبیخانم میگوید که همسایهها قسمش میدادهاند که برای کمککردن زمان زایمان خبرشان کند، اما او بعداز زایمان به آنها اطلاع میداده است. میگوید: زمانیکه وقت زایمان بود، بچهها را بیرون میکردم. خودم تنهایی و به پشتوانه خدا بچه را به دنیا میآوردم.
من اینجا غریب بودم و بهجز زنهای همسایه دوست دیگری نداشتم، اما نمیخواستم زمان زایمان، فردی کنارم باشد. اصلا به کارم نمیآمدند؛ چون باید کسی باشد عین خودم، نترس. باید دلقوی باشد. در کل به پشتوانه خدا هر کاری میتوان کرد.
قبلاز زایمان همسایهها میگفتند «اگر برای کمک ما را خبر کردی که هیچ، وگرنه جواب سلامت را نمیدهیم.» هی اصرار میکردند و من میگفتم «خبر میکنم، اما باید زود خودتان را برسانید.»، چون دوست داشتم تنها باشم، زمان زایمان، شوهر و بچهها را از خانه بیرون میکردم و به پشتوانه خدا و با دلی قرص و محکم، بچه را خودم به دنیا میآوردم. منتهی نمیتوانستم نوزاد را بشویم.
بچه را قنداق میکردم و از روی پارچههایی که پهن کرده بودم تا فرش کثیف نشود، رد میشدم و میرفتم زیر پتو. آنوقت بچهها را صدا میکردم و میگفتم بروید از اول تا آخر کوچه به خانمهای همسایه بگویید مادرم گفته سریع بیایید. این بندگان خدا هم با پایبرهنه و کفش لنگهبهلنگه میدویدند و میآمدند. میآمدند و میدیدند بچه به دنیا آمده. وقتی شاکی میشدند، میگفتم «شما دیر آمدید!»
خیلی از همسایهها و هممحلیها احترامش را دارند و دعایش میکنند. برای بعضی مادران در زایمان یک بچه کمک کرده و برای برخی، قابله پنجشش بچهشان بوده است.
ربابه احمدیاسماعیلآبادی، ۸۴ ساله، مادر شهید
۱۰فرزند داشتم که سهتایشان به دست طوبیخانم به دنیا آمدهاند؛ هادی، طیبه و مهدی. با اینکه وضعیت طیبه در زمان زایمان خیلی سخت بود، اما با تجربه طوبیخانم سالم به دنیا آمد.
فاطمه فخاریان، ۶۷ساله
هفتفرزند دارم که زهرا، مرضیه و مریم به دست طوبیخانم به دنیا آمدهاند. دست طوبی خیلی خوب بود و برای زایمان اذیت نمیشدم. جدا از این، هرچه حقالزحمه میدادیم، هیچ نمیگفت.
فاطمه چهکندی، ۶۵ساله
هشتفرزند دارم که جواد، زهره و حمید بهدست طوبیخانم به دنیا آمدهاند. قدیم که امکانات نبود، قابله هرقدر مهارت داشت، کار زایمان راحتتر پیش میرفت. طوبیخانم نمیگذاشت مادر درد بکشد. دو فرزندم را در بیمارستان به دنیا آوردم و خیلی اذیت شدم.
قدیم که امکانات نبود، قابله هرقدر مهارت داشت، کار زایمان راحتتر پیش میرفت
بچهای که در خانه بهدست طوبیخانم به دنیا آوردم، صدبرابر راحتتر از زایمانم در بیمارستان بود. آنقدر در زایشگاه اذیتم کردند که میخواستم پیش رئیس بیمارستان شکایت کنم. از آن خانم ماما در بیمارستان راضی نیستم و حلالش نمیکنم.
خاور صادقی، ۷۴ ساله
ششفرزند دارم که محسن، فاطمه، کبری به دست طوبیخانم به دنیا آمده اند. با اینکه بیمارستان و تجهیزات بود، همیشه به کار قابله باتجربه مثل طوبی بیشتر اعتماد داشتیم. یادم است که طوبیخانم زمان زایمان فاطمه در مسافرت بود و هنوز باروبنه سفر را زمین نگذاشته بود که به خانه ما آمد. بهمجرداینکه آمد گفت «زمان زایمانت شده.» من هم گفتم «بچه منتظر بود تا تو از سفر برگردی.»
کبری شکاری، ۶۷ساله
۹فرزند دارم که علی، محسن، مهدی، هادی، کاظم و ماشاءالله را طوبیخانم به دنیا آورده است. من طوبیخانم را «مادر» صدا میکنم. ششفرزندم به دست او به دنیا آمدند و اصلا درد و زحمت اضافه نکشیدم. از طوبیخانم خیلی راضی هستم؛ خدا خیرش بدهد.
اصیله خاتونرسولی، ۷۰ساله
ششفرزند دارم که محمدجواد، فاطمه و سمانه را طوبیخانم به دنیا آورده است. راستش آن زمان، مردم نظر خوبی نسبت به بیمارستان و دکترهای زنان نداشتند. شوهرم نمیگذاشت به بیمارستان بروم.
بتول باوجدان، ۷۲ساله
هشتفرزند دارم که منصوره، محمد و مرضیه را طوبیخانم به دنیا آورده است. سر حاملگی یکی از این بچهها درد زایمان گرفته بودم و فرستادم دنبال طوبیخانم. آمد و گفت بچه قولنج شده و خبری از زایمان نیست.
مریم قصاب، ۶۷ساله
هفتفرزند دارم که حمید را طوبیخانم به دنیا آورده است. قابله تا قابله خیلی فرق دارد. زیر دست طوبیخانم اصلا درد نکشیدم و خیلی راحت زایمان کردم. طوبیخانم با همان لطفی که کرده تا وقتی زنده هستم، مادر من است. البته همه قابلهها خوب و توانمند نیستند.
زمان زایمان پسر اولم، قابلهای آمد و آنقدر فحش داد و توهین کرد که هنوز با یادآوری آن خاطره ناراحت میشوم. آن زمان شانزدهسال داشتم و آن قابله سنوسالدار به من و بچه، فحشهای رکیک میداد.
مادرم تصدیق قابلگی داشت. چند دکتر زن روس آمده بودند بیمارستان امامرضا (ع) و از قابلهها امتحان میگرفتند. باید جلو آنها بچه سهزائو را به دنیا میآوردی و تصدیقت را میگرفتی. چندقلوزایی در آن دوران خیلی سخت بود. آن روزها سونوگرافی نبود و حتی مادر هم تا روز تولد نوزادش نمیفهمید دوقلو دارد. من هم یکبار به مادری که دوقلو داشت، نگفتم و یکباره بچه دوم را به دنیا آوردم و کنارش گذاشتم.
به دستمزد قابلگی بهاصطلاح «نافبری» میگفتند. مزد نافبری از ۵ قِران تا ۵ تومان تفاوت داشت. در سیسالگی به صرافت افتادم کار ختنه پسران و سوراخکردن گوش دختران را انجام دهم. این کارها را از حاجینوروز در پایینخیابان یاد گرفتم و پسرهای زیادی ازجمله پسرهای خودم را ختنه کردم.
* این گزارش دوشنبه ۱۷ اردیبهشتماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۷۷ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.